بازدید امروز : 105
بازدید دیروز : 1
اگه یه چرخی تو این چند هزار وبلاگی که وجود داره بزنی ، میبینی که پره از عاشقایی که قالشون گذاشتن و حالا شب و روز غصه میخورن یا کسایی که برای رسیدن به عشقشون دارن دست و پا میزنن یا نه اصلا کسایی که میخوان عاشق باشن ولی معشوقی ندارن و دنبالش میگردن.
یه نگاهی به جوونایی که اطرافمون هستن بنداز ، فرقی نمیکنه از چه تیپی و با چه دیدگاهی باشن، خودت بگو چند درصدشون با مسأله عشق به نوعی درگیرن؟ کاری ندارم که به اصطلاح حقیقیه یا مجازی ( که البته به نظر من مجاز در مورد عشق وجود نداره و این تفاوت تو وجود و عمق شناخت آدماس که که باعث میشه به موجودات مختلف عشق بورزن).
اگه یه نگاهی به همین وبلاگا بندازی یا نوشتههایی که در مورد مسأله عشق وجود داره رو بخونی میبینی هرکس از دید خودش تعریفی مطرح کرده . اما اون چیزی که مسلمه در مورد مسأله عشق نمیشه مطلق بحث کرد. یعنی هیچکس نمیتونه بگه فلان تعریف مطلقا درسته یا اینکه مطلقا غلطه و باید در این مورد فقط نظرات رو نسبت به هم سنجید. تو منابع برگرفته از وحی هم که صراحتا مطلب چندانی در مورد این موضوع نداریم. البته مطالب زیادی درباره محبت وارد شده. منظور من دقیقا در مورد عشقه. این که محبت با عشق چه رابطه یا تفاوتی داره موضوع قابل بحثیه که الآن نمیخوام بهش بپردازم.
بگذریم....حالا واقعا دوست داشتن چیه؟ چند بار در روز از این اصطلاح استفاده میکنی؟ من فلان چیزو دوست دارم...من فلان چیزو دوست ندارم... من فلانی رو دوست دارم... فلانی رو دوست ندارم و.... تا حالا چقدر به این فکر کردی که این لغت که هر روز به این سادگی و وفور استفاده میکنیم واقعا چیه؟چی میشه که ما میگیم کسی یا چیزی رو دوست داریم یا نداریم؟
تا حالا در مورد مساله محبت و عشق کتابها ، رسائل و مطالب زیادی نوشته و مطرح شده، اما هنوز هم کسی نتونسته حرف آخر رو تو این موضوع بزنه. وقتی که از شما در مورد حس درد، سردی، گرمی، زبری، نرمی و ... سؤال کنن خیلی راحت می تونین بهش جواب بدین. مثلا اگه بپرسن زبر یعنی چی خیلی ساده میتونین یه سطح زبر رو بیارین و بگین یعنی این و با یک مثال بیرونی توضیحش بدین. اما در مورد محبت چطور؟ میتونین مثالی در خارج از محیط درون براش بیارین؟ یا در بهترین حالت فقط ناچار به بیان بعضی از حالات میشین که در اثر محبت تو فرد ایجاد میشه؟
توضیح چرایی محبت کار خیلی سختتریه _ حتی اگر بتونیم برای خودش تعریف دقیقی بیان کنیم- . مثلا وقتی که شما غذایی رو دوست دارید، اگر ازتون بپرسن «چرا فلان غذا رو دوست داری؟» چه جوابی میدی؟ اصلا پیش اومده کسی ازتون این سؤال رو بپرسه؟ بعید میدونم این اتفاق افتاده باشه. چون همه آدما این مساله رو که هر کسی از غذایی خوشش بیاد یا نه یه امر طبیعی می دونن و سؤال در مورد چرایی اون رو خیلی مسخره میبینن.
ولی مسأله وقتی که محبوب (یا به اصطلاح غیر دقیق معشوق) یه آدم باشه فرق میکنه. افراد همیشه در این موارد دنبال یه دلیل منطقی برای دوست داشتن میگردن و این درحالیه که برای محب ، حس دوست داشتن انقدر شفاف و واضحه که نیاز به هیچ دلیلی نمیبینه. حتما دیدید که تو این موارد از طرف میپرسن که :
«از چی این آدم خوشت اومده؟»
«مگه چی داره که بقیه ندارن؟»
«آدم قحطه رفتی سراغ این؟»
« این همه از این بهتر دور و برت هست ، چرا گیر دادی به این یه نفر؟»
« تو چه نیازی به این داری که انقدر بیتابی میکنی؟»
و...
تمام این سؤالات از نظر کسی که تو خودش حس محبت داره مسخره است اما چارهای نداره جز اینکه برای توجیه اطرافیان دلیل تراشی کنه .
واقعیت اینه که هیچ کدوم از دلایلی که آدما در پاسخ این سوالات میارن واقعی نیستند و اصلاً خود فرد هم نمی دونه که چرا به کسی دلبستگی پیدا میکنه.
تنها جواب قاطع و دقیقی که میشه در جواب این پرسشها داد اینه که :« نمیدونم ، فقط دوسش دارم» .
مسأله محبت به همون اندازه که در مقام تعریف سخت و پیچیده است که حتی حکمای بزرگ هم از پس جمع و جور کردنش برنیومدن، در عمل ساده و دست یافتنیه. بطوریکه وقتی حتی یه بچه میگه من کسی یا چیزی رو دوست دارم به همون قطعیتی که این مسأله رو مطرح میکنه تو خودش احساسش میکنه و نیاز به هیچ دلیل و مدرکی برای اثباتش نمیبینه. اینه که می گم مجاز در این مورد وجود نداره و حقیقتیه که مراتب داره.
همه اینا رو گفتم تا فتح بابی بشه که اگه یه روز جرأت کردم در مورد این مسأله بیشتر صحبت کنیم. هنوزم بعد از چند سال مطالعه روی این مطلب جرأت بحث در موردشو ندارم...
بنابراین، ضرورت بحث کردن در این مورد هم فکر میکنم روشنه. تاریخ رو که میخونیم میبینیم چه وقایعی بر اثر همین عشق یا محبت رخ داده که گهگاه مسیر زندگی یک نسل و حتی تاریخ رو عوض کرده و اگه به زندگی خودمون و اطرافیانمون نگاه کنیم میبینیم چقدر تو زندگیامون تأثیر داشته. چقدر اشتیاق ساختن آینده برای درکنار هم بودن محرک یک زندگی فعال و خلاق شده برامون و چقدر دلمردگی ناشی از شکست به واسطه دلبستنهای نابهجا ترمز پیشرفت در زندگیمون شده و باعث از دست دادن لحظهها. این کنترل و جهت دادن به نیروی شگرف عشقه که میتونه باعث سعادت یا شقاوت ما بشه. حسی که شاید هیچ چیز دیگری نتونه به اندازه اون انگیزه و قدرت در انسان ایجاد کنه.عشق....
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آنکه در این راه با شتاب رود
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک